جدول جو
جدول جو

معنی مه ترا - جستجوی لغت در جدول جو

مه ترا
مانند من، شبیه من
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مه لقا
تصویر مه لقا
(دخترانه)
مه (فارسی) + لقا (عربی) آنکه چهره و صورتی زیبا چون ماه دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرتا
تصویر مهرتا
(دخترانه)
همتای مهر، تابان و درخشان چون خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میترا
تصویر میترا
(دخترانه)
نام یک الهه، دوستی، محبت، مهر، نام همسر رامسس دوم (فراعنه مصر)، صورتی از واژه مهر در زبانهای ایران قدیم، الهه مهر که چشم دادگاه عدالت است و هیچ چیز را نمی توان ازدید او پنهان داشت، بدون گذشت درمقابل پیمان شکنان، پاسدار راستی
فرهنگ نامهای ایرانی
یکی از آلات موسیقی شبیه تار که کاسۀ آن کوچک تر از کاسۀ تار است و با ناخن سبابۀ نواخته می شود. این ساز در قدیم دارای سه سیم بوده، اما امروزه چهار سیم دارد، سه رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهتری
تصویر مهتری
شغل و عمل مهتر، مهتر بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم سرا
تصویر هم سرا
کسی که با دیگری در یک خانه زندگی کند، هم خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم تراز
تصویر هم تراز
هم طراز، هم قدر، برابر، مساوی، دارای شان و رتبۀ هم سان
فرهنگ فارسی عمید
(مَهْ لِ)
ماهرو. (آنندراج). ماهروی. مه طلعت. ماه لقا. کنایه از زیباروی است:
آمد از او در وجود، کودک فرخنده ای
سروقد و گلعذار مهررخ و مه لقا.
هاتف (دیوان ص 108).
، نامی از نامهای زنان
لغت نامه دهخدا
(عُ)
به باطل دشنام دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هتار. (ناظم الاطباء). به یکدیگر دشنام دادن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَهْ)
مخفف شاه تار. اولین تار. تار بم. تار گنده که در سازها بندند. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به شاه تار شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ تُ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 5هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان. دارای 400 تن سکنه است. آب آن از رود خانه مارون تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ)
هم خانه. رجوع به هم سرای شود
لغت نامه دهخدا
(هََ چِ)
در تداول، هنگامی که پاسخ ’چرا’ را نخواهند گفت، گویند ’هم چرا’ مانند ’محض ارا’
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ)
دو حیوان که با هم در یک جا چرا کنند و به هم آسیب نرسانند:
ز عدل شاه چنان ایمنی گرفته جهان
که گرگ با بره خواهند هم چرا دیدن.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
هم طراز. برابر. هم سطح. یکسان. (یادداشت مؤلف). رجوع به هم ترازو شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان و بخش کردیان شهرستان جهرم. در 28 هزارگزی خاور قطب آباد و 2هزارگزی راه فرعی فسا به قطب آباد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است در شش فرسنگی میانه شمال و مشرق جهرم به فارس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(مِهْ مَ)
مرد بزرگ. بزرگمرد، کدخدا و ریش سفید بازار و محله و اصناف. (برهان) ، در بیت زیر گویا مرادف کاروانسالار و بزرگ قافله است:
سالار بار مطران مه مرد جاثلیق
قسیس باربر نه و ابلیس بدرقه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از میترا
تصویر میترا
مهر، مظهر روشنایی و فروغ، خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
ماه لقا: آمد از و در وجود کودک فرخنده ای سرو قد گلعذار مهر رخ و مه لقا. (هاتف اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
سازی است از نوع طنبور که کاسه آن کوچکتر از تار است و به وسیله ناخن سبابه نواخته میشود. سه تار در قدیم دارای سه سیم بوده ولی اکنون چهار سیم دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شه تار
تصویر شه تار
اولین تار سازها تار بم و گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ما ترک
تصویر ما ترک
مرده ماند مر دری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شه تار
تصویر شه تار
((شَ))
اولین تار سازها
فرهنگ فارسی معین
سازی است زهی مانند تار که کاسه اش کوچک تر است و با ناخن نواخته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از من تشا
تصویر من تشا
((مَ تَ))
چوب ستبر و گره دار که قلندران به دست می گرفتند
فرهنگ فارسی معین
مانند تو، از تو بالاتر، در مقام تهدید و تحقیر گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
از طرف من، از جانب من
فرهنگ گویش مازندرانی
همگی، دسته جمعی
فرهنگ گویش مازندرانی
در اصطلاح پرورش دهندگان کرم ابریشم بهخورد دهه یا دهه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
نام باستانی شهرستان بابل و مرکز پرستش الهه ی میترا که در
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در راستوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
مرد زن صفت
فرهنگ گویش مازندرانی
به دوران پوست اندازی دوم و به خواب رفتن کرم ابریشم گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
ده+تار –دوتار
فرهنگ گویش مازندرانی